حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی
موضوع: حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی
ارائهدهندگان:حجج اسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا، دکتر نجف لک زایی و جناب آقای دکتر علیرضا صدرا
بسماللهالرّحمنالرّحیم
موضوع: حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی
ارائهدهندگان:حجج اسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا، دکتر نجف لک زایی و جناب آقای دکتر علیرضا صدرا
دبیر علمی: جناب آقای دکتر شریف لک زایی
زمان: 21/11/95
دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین إنّه خیر ناصرٍ و معین
بحثی که امروز در خدمت اساتید ارجمند مطرح خواهیم کرد با عنوان «حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی» تعریف و مشخّص شده است.
اهمّیّت و ضرورت بحث
انقلاب اسلامی به عنوان یکی از بزرگترین حادثههای قرن بیستم همچنان محلّ بحث و گفتوگو است. به ویژه این حادثه را میتوانیم از ابعاد، زوایا و منظرهای مختلفی مورد بحث قرار دهیم. اجمالاً از منظرهای ادبیات، الاهیات، جامعهشناسی، فلسفه، فلسفه سیاسی و روانشناسی بحثهایی در این زمینه صورت گرفته است. یکی از منظرهای بحث و گفتوگو درباره خاستگاه فلسفی این انقلاب است. در واقع امروز قرار است در خدمت اساتید محترم، از منظر حکمت متعالیه به خاستگاه فلسفی انقلاب اسلامی توجّه کنیم که معمولاً در غالب تحلیلها درباره انقلاب اسلامی مغفول واقع شده است. تقریباً بسیاری از نظریّهها که در تحلیل انقلاب اسلامی مطرح شده است عموماً به فلسفه اسلامی و به ویژه حکمت متعالیه ارجاع نمیدهند.
همانطورکه مستحضر هستید بنیانگذار این انقلاب، طرفدار و وفادار به حکمت متعالیه بوده است و در دورهای مدرّس اسفار اربعه بودهاند. همینطور برخی دیگر از طرفداران و رهبران انقلاب اسلامی از جمله استاد مطهّری و دیگران در شمار طرفداران این حکمت هستند.
چند سالی است در کنار نظریّههای مطرح غربی درباره انقلاب اسلامی، تحلیل و نظریهای جدید در حوزه فلسفه اسلامی مطرح شده است و آن بحث، رابطه و نسبت حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی است. شاید بتوان این بحث را به دو گونه مطرح کرد: 1. انقلاب اسلامی را از منظر فلسفه سیاسی اسلامی و فلسفه متعالیه تحلیل کنیم. 2. بررسی با این عنوان که حکمت و فلسفه متعالیه پشتوانه انقلاب بوده و هست و خواهد بود.
مقالات، نوشتهها و گفتوگوهایی در این زمینه توسّط اساتید مختلف ارائه شده است که به تحلیل و تبیین انقلاب اسلامی در حوزههای حکمت متعالیه پرداختهاند و به خاستگاه فلسفی اسلامی این انقلاب توجّه کردهاند. با طرح این ادّعا لازم است که ابعاد مختلف آن به خصوص در باب ظرفیّتهای نظری و عملی این حکمت بیشتر مورد توجّه، بحث و بررسی قرار بگیرد. زیرا اگر معتقدیم این حکمت پشتوانه خردورزانه و فلسفی این انقلاب است طبیعتاً در حوزه نظری و عملی در نسبت با انقلاب اسلامی هم نیاز به تبیین دارد.
محورهای اصلی بحث
در این قسمت محورها و پرسشهای زیر برای بحث و گفتگو میتواند مورد توجّه قرار بگیرد:
- حکمت متعالیه در پیدایش، حفظ و تداوم انقلاب اسلامی چه نقشی دارد؟
- آیا میتوان گفت حکمت متعالیه بنیاد انقلاب اسلامی است و انقلاب اسلامی برآمده از حکمت متعالیه و برآمد آن است؟
- با فرض ارتباط و نسبت حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی، ریشهها و پشتوانههای فلسفی آن چیست؟
- مبانی هستیشناسی، انسانشناسی، معرفتشناسی و مباحثی از این دست نیز نیاز به تحلیل دارند و باید تبیین شوند.
- نقش حرکت جوهری در تحولات سیاسی و اجتماعی معاصر به ویژه در حوزه انقلاب اسلامی چیست؟
- اسفار اربعه و نسبت آن با انقلاب اسلامی و حرکت امام ـ رحمه الله علیه ـ باید مورد تبیین قرار گیرد.
- حکمای حکمت متعالیه چه نقش و تأثیری در تحولات سیاسی و اجتماعی معاصر به ویژه در انقلاب اسلامی داشتند؟
پرسشهای دیگری نیز میتوان از ظرفیت این حکمت طرح کرد و به بحث گذاشت.
ضمن تقدیر و تشکر از اساتید محترم جناب آقای دکتر حمید پارسانیا، جناب آقای دکتر علیرضا صدرا و جناب آقای دکتر نجف لکزایی که پذیرفتند امروز این بحث را در خدمت آنان برگزار کنیم، تقاضا میکنم برای شروع بحث به جایگاه تشریف بیاورند.
از تمامی حضار محترم به ویژه از حضرت آیت الله فیّاضی که تشریف آوردند تشکر و قدردانی میکنم. إن شاء الله این بحث به نحو احسن برگزار شود.
از جناب حجتالاسلام و المسلمین آقای دکتر پارسانیا تقاضا میکنم بحث را آغاز کنند.
دکتر پارسانیا: أعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و علی اهل بیته الطّیّبین الطّاهرین سیّما بقیّة الله فی الارضیین.
از دوستان و بزرگوارن که این نشست را در این مناسبت میمون و مبارک برگزار کردند، جناب استاد عزیز آقای فیاضی و عزیزانی که حضور به هم رساندند و اساتیدی که بحث را در خدمتشان ارائه میکنیم سپاسگزارم.
فرمودند آغازکننده بحث باشم، امتثال امر میکنم. البتّه صرفاً چند مسأله را مطرح میکنم و بعد از محضر دوستان استفاده خواهم کرد.
حوزههای ارتباط میان حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی
اگر قرار باشد نوع ورود به بحث ذیل عنوان کلّی “حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی ایران” دنبال شود، صورتهای مختلفی میتواند به خود بگیرد.
- ربط منطقی حکمت متعالیه با پدیدهای به اسم انقلاب به لحاظ معرفتی و نظری؛ آیا مسأله انقلاب اسلامی یک مسأله فلسفی و به عنوان یکی از مباحث فلسفه در درون حکمت متعالیه مطرح میشود، به گونهای که بتوان دفاع از پدیدهای به نام انقلاب اسلامی را از مشخصات حکمت متعالیه دانست؟ یا چنین ربط منطقی مستقیمی وجود ندارد و ارتباط غیرمستقیم دیگری برقرار است؟ یعنی بحث انقلاب اساساً به حکمت و فلسفه مربوط نیست و حوزه دانشی و معرفتی دیگری به آن می-پردازد. امّا بین این دو ارتباط وجود دارد.
به هر حال این یک مدل بحث است که آیا از دل حکمت متعالیه یک نظریه اجتماعی و سیاسی که مدافع انقلاب باشد پدید میآید یا نه؟ اگر پدید میآید آیا این نظریه انقلابی از نوع انقلاب اسلامی را به دنبال خواهد داشت یا خیر؟
- بحث دیگر نقش عملی و سهمی است که حکمت متعالیه به لحاظ تاریخی در درون انقلاب اسلامی داشته است. یعنی واقعیتی به نام انقلاب اسلامی رخ داده است و امری به نام حکمت متعالیه در عقبه و پیشینه آن نقش ایفا کرده است. یعنی ممکن است به لحاظ منطقی به وجود رابطه قائل نباشیم. امّا به رغم آنچه به لحاظ منطقی میگوییم از منظر تاریخی می-توانیم بحث را دنبال کنیم. به عبارت دیگر ممکن است حکمت متعالیه به لحاظ منطقی از یک عملی انقلابی دفاع نکند. امّا به لحاظ واقعی و عینی و نه به عنوان لازمه ذاتی، نقشی در آن انقلاب داشته باشد. البته اگر ربط منطقی وجود داشته باشد به لحاظ واقعی و تاریخی نیز این ارتباط روانتر خواهد شد.
- قسم دیگر بحث یا رویکرد دیگر به این بحث میتواند اینگونه باشد که در حال حاضر که انقلاب اسلامی محقق شده است، حکمت متعالیه چه نقشی میتواند نسبت به آن داشته باشد و چه تأثیری بر آن بگذارد. در تفسیر، دفاع، تعامل یا تقابل با آن، در جهت دادن و سمتوسو بخشیدن به آن، در استمرار و نوع این استمرار چه نقشی دارد؟ آینده انقلاب اسلامی با بود یا نبود حکمت متعالیه چگونه رقم خواهد خورد؟ این هم یک قسم از بحث است.
البته رویکرد دوم و سوم از یک سنخ هستند و به پدیده عینی انقلاب و تعامل حکمت با آن توجه میکنند، منتها یکی به لحاظ قبل از انقلاب و یکی به لحاظ بعد از آن.
نفی رابطه منطقی
به نظر من پدیده انقلاب اسلامی به لحاظ منطقی ربط مستقیمی با حکمت متعالیه ندارد. یعنی نمیتوان گفت که انقلاب اسلامی به طور مستقیم و منطقی از حکمت متعالیه نتیجه شده است. حکمت متعالیه یک بحث فلسفی در مورد مسائل وجودشناختی است. آن چیزی که انقلاب اسلامی برای تحقق خود به لحاظ نظری و معرفتی با آن تعامل مستقیم و نزدیک دارد، افقی از دانش است که به مسائل اجتماعی میپردازد. این دانش، حکمت و علم به وجود و موجود از آن جهت که وجود و موجودند نیست. بلکه علم اجتماعی و علم سیاسی است. خصوصاً بخش تجویزی و انتقادی آن است که در جهان اسلام با عنوان فقه شناخته میشود.
همانطور که در صدر مشروطه مباحث مربوط به نظریه مشروطه و عدالتخانه و ضرورت محدود، مشروط و مقید کردن ظلم ظلمه برای تئوریزه کردن مشروطه برای انقلاب مشروطه نقش ایفا میکرد، نظریه ولایت فقیه نیز به همان مقدار در انقلاب اسلامی نقش ایفا میکند. آن معرفت قریبی که فعال میشود و انقلاب را در خود تئوریزه میکند بخشی از دانش علمی ما است که از آن با عنوان فقه یاد میکنیم.
دفاع حکمت متعالیه از فقه
یکی از بهترین عقبههایی که به لحاظ منطقی از فقه دفاع میکند حکمت متعالیه است. حکمت متعالیه هم از منابع استنباط فقه و هم از هویت این دانش دفاع میکند. حکمت متعالیه چنین ظرفیت و نقشی دارد. فقهی را که به عنوان فقه شیعه میشناسیم و پدیده انقلاب در درون آن تئوریزه میشود و از دل آن به دست میآید، یکی از بهترین صورتبندیهای نظری فلسفی برای دفاع از انقلاب است. البته نمیگویم که تنها صورتبندی است. امّا قاعدتاً به لحاظ تاریخی یکی از بهترین فلسفههایی است که این کار را انجام داده و با فقه موجود ما تعامل داشته است و در استمرار آن نقش دارد.
بسیاری از مواجهاتی که امروزه با فقه و فقیهان ما اتفاق میافتد و مطالبات و مناظراتی که با آنان صورت میگیرد در واقع نه در افق فقه و فقاهت، بلکه از سنخ مسائلی است که در عقبه نظریه فلسفی فقه و در مبادی معرفتشناختی آن قرار گرفته است. اینکه فهم چیست و آیا متن قابل فهم است یا نه؟ ماتن قابل قرائت است یا باید به سراغ هرمنوتیکهای مفسرمحور برویم. بسیاری از نظریات فلسفی، هویت فقه امروزی ما را به چالش میکشاند و کسانی که متعرض فقه میشوند از آن مواضع فلسفی سخن میگویند.
حکمت متعالیه ظرفیتی برای حضور در این مسائل دارد و به نظر من ظرفیت آن کمنظیر است. همانطور که قبل از انقلاب هم حکمت متعالیه از این حوزه و موضع نقش تأثیرگذاری برای دفاع از هویت معرفت فقهی ما داشته است.
دبیر علمی: متشکّرم. جناب آقای دکتر پارسانیا یک صورتبندی از مسأله انجام دادند و مسأله را در سه حوزه مطرح کردند: 1- ربط مستقیم منطقی حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی که این ربط را منتفی دانستند. 2- در دو حوزه عملی انقلاب اسلامی و واقعیت تاریخی به نظر میرسد که نگاه مثبتی دارند و در همین جمله اخیرشان فرمودند که حکمت متعالیه پیش از انقلاب در نسبت انقلاب با فقه موثر بوده است. 3- حکمت متعالیه پس از انقلاب در تفسیر، دفاع و تعامل با آن چه نقش و وظیفهای میتواند بر عهده بگیرد؟
استاد پارسانیا: البتّه در قسمت اول هم ربط منطقی را منتفی میدانم. وگرنه ارتباط منطقی در تقسیمبندی علوم و تعریف جایگاهی برای فقه و یا تعیین مبانی آن به لحاظ منطقی، کاملاً تأثیرگذار است.
دبیر علمی: البته در آنجا میتوان از خود رابطه فلسفه و انقلاب پرسش کرد.
استاد پارسانیا: بله.
دبیر علمی: یعنی خود فلسفه و انقلاب چه ربط و نسبتی میتوانند با هم داشته باشند.
آقای دکتر صدرا معتقدند که حکمت متعالیه بر بنیاد انقلاب اسلامی استوار است. جناب آقای دکتر نجف لکزایی نیز بیشتر تمایل دارند در مورد تأثیرات بحث کنند و لازم میدانند که حوزههای مختلفی را در این بحث مطرح کنند. در خدمت جناب آقای دکتر صدرا برای ارائه بحث هستیم.
دکتر صدرا: بسم الله الرّحمن الرّحیم با عرض سلام حضور حضار فاضل و فرهیخته و با بزرگداشت ایّام فاطمیّه و دهه فجر انقلاب اسلامی که یکی از انقلابهای فاطمی است. ابوالحسن مسعودی میگوید اگر میخواستم فقط فهرستی از نهضتهایی که بعد از صدر اسلام به نام فاطمه و علی ـ سلام الله علیهما ـ رخ داده است، تهیّه کنم کتاب مفصّلی میشد. انقلاب اسلامی نیز در حقیقت یکی از انقلابهای فاطمی است. ایّام هم ایّام فاطمیّه است. تلاقی این دو ایّام با هم مبارک است. إن شاء الله که معنادار باشد که هست.
حکمت متعالیه علّت موجبه انقلاب اسلامی
عنوان بحث و فرضیه اصلی که برای بنده تعیین شده «حکمت متعالیه بنیاد انقلاب اسلامی ایران» است. یعنی انقلاب اسلامی ایران بر بنیاد حکمت متعالیه استوار است. به عبارت دیگر حکمت متعالیه علت موجبه انقلاب اسلامی که ضرورت آن را ایجاب ساخته است. حضرت امام و مردم علت موجده آن هستند که آن را ایجاد نموده اند. امامی که رهبری انقلاب را بر عهده داشت و مردمی که از او پیروی میکنند. رهبری امام از راهبردی نشأت میگیرد که آن راهبرد حکمی متعالیه است؛ هم حکمی است و هم متعالی. به تعبیری موضوع بحث من رابطه وثیق و استوار علّی و نسبت همسو و مثبت حکمت متعالی و حرکت متعالی انقلاب اسلامی است. برآمد اینها خود حکومت انقلابی متعالی جمهوری اسلامی بر بنیاد حکمت حکومت بوده که در حقیقت حاکمیت حکمت و حکومت حکمت میباشد.
یک حکمت حاکمیت داریم که همان حکمت متعالی است. یک حکومت حکمت داریم که همان جمهوری اسلامی میباشد. انقلاب اسلامی حکمیت حکومت را به حاکمیت حکمت تبدیل کرده است. هرچند ممکن است ما شعائر، شالوده و شاخصههای انقلاب را استقلال، آزادی و مردمسالاری دینی بدانیم، اما این ظاهر قضیه است و در واقع بزرگترین انقلاب این بوده است که امام حکمت را وارد حکومت کرده و حکومتی بر اساس حکمت بنیان نهاده است. آرزویی که تمامی حکما در طول تاریخ در پی آن بودهاند.
در اینجا ما با دو بحث مواجه هستیم:
- این حکومت، انقلاب و حرکت بنیان حکمی داشته و حکمتی در بنیاد آن است و در حقیقت این حرکت بروز و برآمد این حکمت است. بروز آن حرکت انقلاب اسلامی و برآمد آن نظام جمهوری اسلامی ایران است که نهادینه و نظاممند شده است.
- حکمت اساساً متعالی است و نمیتواند نامتعالی باشد. همچنانکه در ادامه اشاره خواهیم کرد و قبلاً نیز در نشستی که با عنوان “سیر متکامل حکمت” در همین مکان برگزارشد بحث کردیم حکمت اگر حکمت حقیقی، یقینی و واقعی باشد اساساً متعالی است. در غیر این صورت به قول فارابی آن حکمت مموهه و حکمت ظنّی، یعنی به ترتیب توهم حکمت و کاذب یعنی دروغین بوده و دیگری ظن و پنداره حکمت میباشد. بدین ترتیب یکی سوفیسم است یعنی سفسطه یا مغالطی بوده و دیگری تفلسف یعنی شبه انگیز میباشد. در هر صورت غیر توحیدی، تکساحتی، تنازعی، مادی، ظاهری، نامتعادل و نامتعالی است. اساساً حکمت حقیقی و یقینی واقعی توحیدی دوساحتی مادی و معنوی باطنی و ظاهری متعادل و متعالی بوده و به شمار میآید.
حکمت توحیدی متعالی سیر بیشتر نداشته و کاملاً متکامل بوده است. اما مرحله به مرحله حرکت کرده تا به حکمت صدرایی رسیده است. این برآمد خاصی از این سیر متکامل و مشترک اشتکاکی و اشتدادی است که وارد اندیشه امام و بعد از آن وارد انقلاب اسلامی شده است. در حقیقت لبّلباب و اصل اصول حرف همین است.
پس بنیاد انقلاب اسلامی حکمت میباشد و حکمت ذاتاً متعالی است؛ در نتیجه حکمت متعالی بنیاد حکومت اسلامی میباشد و برعکس نیز این انقلاب و این حرکت و حکومت بر این حکمت استوار است.
حکمت، بنیاد اسلام و فقاهت
ممکن است بگوییم امام اسلام را آورد. این هم درست است؛ زیرا حکمتی هم که ما میگوییم در حقیقت همان حکمت اسلامی و توحیدی است. اما باید توجه داشت که اگر ما ادعای اسلامیت و فقاهت میکنیم در حال حاضر تسلّف وهابیت عربستان بیشتر ادعای اسلامیت، پاکدینی و دین سلف میکند و ما را به اتهام بدعت و خروج از دین، تکفیری مینامد. اتهام تکفیر با ادعای اسلام و توحید است، اما توحیدی که تعقل و حکمتی در بنیاد آن نباشد همین میشود. اسلامی که امام و حکمت در کنار آن نباشد قرآن آن بر سر نیزه میرود و آن حوادث را ایجاد میکند. چنانکه جهالت بسیط تودههای مسلمان و جهالت مرکب خواص مسلمانان، مخلّ و مانع حکومت حکمت سیاست امامت فاضلی چون امام علی(ع)و سایر ائمه(ع)که برترین نماد حکمت دینی مدنی توحیدی متعالی حقیقی و یقینی واقعی قرآن و اسلام بوده را خانهنشین کرده و زمینهساز غیبت مهدوی(عج الله) گردید.
بنابراین وقتی میگوییم اسلام باید نوع قرائت آن مشخص شود. آن قرائت قرائتی است که شیعه انجام میدهد و در ایران شکل گرفته و امام نماد آن است وگرنه آل شیخ، رهبری سلفی وهابی نیز قرائتی از اسلام دارد و براساس آن حکم می-دهد، فقه هم دارد. اما فقهی ظاهرگرا و غیرعقلی و غیراجتهادی و حتی ضد آن؛ که در آن به جای نواندیشانه، بیشتر شاهد گذشتهگرایانه هستیم.
حتّی در ایران و شیعه نیز جریانات مختلفی وجود داشت که به رغم شیعی بودن به دلایلی نظیر اخباریگری اساساً وارد انقلاب نشده، هر چند مانع آن هم نبوده باشند. اساساً با تفکر اخباریگری نمیتوان وارد انقلاب شد. چه در زمان مشروطه، چه در جریان ملی کردن نفت و چه در جریان انقلاب اسلامی. نواندیشانِ جریان اجتهادی و اصولگرایان گروههایی بودند که وارد انقلاب شدند. پس برداشتهای شیعی متفاوتی هم وجود داشت. امّا نه هر برداشت شیعی. بلکه برداشت شیعی خاصی بوده که انقلاب کرده و به پیروزی رسیده است. آن برداشت، برداشت ناب بوده است. هرچند ممکن است حواشی هم داشته باشد.
وقتی حضرت امام وارد فرانسه شد، روزی که به پاریس وارد شد همان روزی بود که هانری کربن از دنیا رفته بود. همان روز جنازه او را از پاریس خارج میکردند تا دفن کنند. آقای کربن در مباحث حکمت اسلامی و حکمت متعالی با علامه طباطبایی آشنا شدند. وی بیشتر بر جریان عرفانی و روحانی امامت شیعی توجه و تاکید داشته و جنبه مدنی؛ اجتماعی و سیاسی در گفتمان او رنگ میبازد. ایزوتسو نویسنده «معناشناسی قرآن» از دوستان هانری کربن و هر دو بنوعی هایدگری بودند. وی میگوید مرگ کربن و آمدن امام، نماد پایان گفتمان تکبُعدی باطنی امامت شیعی و رواج بُعد روایی گفتمان جامع دینی و مدنی امام است. این همان حکمت مدنی متعالی، انقلاب مدنی متعالی و حکومت مدنی متعالی میباشد.
دکتر پارسانیا: ایزوتسو مترجم منظومه هم هست.
دکتر صدرا: بله، کربن هم مترجم آثار هایدگر به فرانسه است. آنطور که گفته شده ظاهراً شیعه از دنیا رفته است. البته من این مطلب را مکتوب در جایی ندیدم ولی آنطور که در مصاحبهای دو تن از حکمای بنام معاصر این موضوع را مطرح میساختند. میفرمودند که آقای کربن در آخرین لحظات عمرش، سجادهاش رو به قبله در حالت سجده یا حجهبنالحسن آخرین جملهای است که گفته و از دنیا رفته است.
به اعتقاد کربن امام در مسأله ولایت، شأن اول مربی و دوم عالِم و معلم بودن را دارد. به عبارت دیگر او امام را عارفی خودساخته و اسوه میدانست که ولایت ربوبی دارد و علاوه بر آن عالِم به دین است و مرجعیت علمی دینشناسی را نیز بر عهده دارد. ولی مانند سایر سنتگرایان معاصر، شأن سوم را برای امامت قبول نداشت یا چندان به آن بها نمیداد؛ یعنی امام را رهبری سیاسی و مدبر و مدیر اجرایی و خلیفه مسلمانان لزوما نمیدانست. حال اینکه امام خمینی(ره) شؤن سه گانه ولایت، امامت و خلافت یعنی مربی بودن، عالِم و معلم بودن هم بالدین و بالسیاسه و نیز خلیفه یعنی رهبری سیاسی یا مدیریت اجرایی را قائلند.
آقای ایزوتسو حرف جالبی میزند و میگوید با مرگ کربن تاریخ قرائت صرفاً عرفانی از امامت شیعی به پایان رسید و امامت در صحنه (امامت سیاسی) گفتمان غالب و رایج شیعه شد. بنابراین باید توجه داشت که این دو گفتمان حتی در میان شیعیان نیز از هم متفاوت است.
در حال حاضر بحث ما بر سر آن قرائتی است که نواندیشان، اصولیها و جریانهای اجتهادی در درون شیعه از اسلام بیان میکنند و در مقابل اخباریگری قرار دارد. در حقیقت بحث ما در مورد آن قرائتی است که در نهاد از بنیاد امام ارائه کرده است و میتواند به انقلاب میانجامد.
بنیاد حکمی ولایت فقیه، بنیاد حکمی انقلاب و بنیاد الگوی توسعه و پیشرفتی که در حال حاضر در دستور کار ما است و هنوز به آن نرسیدهایم در حکمت متعالیه عموما و بویژه فرای گفتمان اسفاری و سفرهای چهارگانه خصوصا سفر آخر که سیر متعالی بوده در منابعی همچون الشّواهد(معرفتشناسی و روششناسی متعالی)و مبداء و معاد(پدیدهشناسی متعالی)صدرالمتألهین وجود دارد. حتی میتوانم بگویم این رویکرد راهبردی در این آثار از اجمال گذشته و به تفصیل رسیده است. قرائتهای متعددی هم از آن صورت گرفته است اما امام با قرائت خود به آن جنبه عملیاتی داده و آن را محقق کرده است.
اندیشه سیاسی خواجه نصیر و مقایسه آن با اندیشه سیاسی امام
آنچه تا اینجا گفتم فرضیه و توضیحاتی در مورد آن بود. اما به عنوان پیشدرآمد باید بگویم همانطور که دوستان اشراف دارند حکمت مدنی خواجه نصیرالدین طوسی را حکمت تقریبی مینامیم؛ زیرا خواجه در حقیقت، هم کلام را به فلسفه تقریب کرد و به آن جنبه کاملاً برهانی داد و هم مشّاء را به اشراق یعنی برهان را به شهود و عقل را به دل تقریب کرد. از یک طرف «اوصاف الاشراف» مینویسد و از طرف دیگر «اخلاق ناصری» دارد. همچنین حکمت نظری را به حکمت عملی و از آن مهمتر حکمت را به حکومت تقریب کرد و خودش کارگزار شد. با استفاده از همین مدل بود که توانست در مقابل توحش مغولی که همچون سیلی بنیانکن بود با تدبیر سدسازی مهار و مدیریت حکیمانه کند و از آن تمدن مغولی بسازد.
در طول تاریخ و در سراسر دنیا جز خواجه نصیر و امام خمینی نمونهای نداریم که حکیم بوده و حاکم شده باشند و از حکمت به حاکمیت رسیده باشد. البتّه امام مؤسّس یک نظام هم بود ولی خواجه مؤسّس نبود و فقط کارگزار بود. خواجه نصیر در اخلاق ناصری با رویکرد حکمت، نسخهای حکومتی تحت عنوان امامت فاضلی پیچید و با همان این تحولات را ایجاد کرد.
جالب است که حضرت امام نیز وقتی به خواجه میرسد میگوید خواجه را طب، منطق، کلام و ریاضیات، … خواجه نکرد. هر چند در تمامی این علوم هنوز هم خواجه حرف اول را میزند. «تجرید الاعتقاد» خواجه تا امروز اساس تفکر کلامی و بینش ما را شکل میدهد. در کلام هر چه داریم به تجرید میرسد و هنوز بالاتر از آن نیامده است. «تمهید الاصول» و «الاقتصاد» از شیخ طوسی به تجرید منتهی میشود. در «اساس الاقتباس» (منطق) و در «شرح المجسطی» (مثلّثات) و… نیز همینطور است. امّا حضرت امام میگوید هیچیک از اینها خواجه را خواجه نکرد. آنچه خواجه را خواجه کرد سیاست او بود. حضرت امام نیز مانند خواجه نصیر با نسخهای که پیچیده است، توحش تمدن بزرگ ستمشاهی را به توسعه تمدنساز انقلابی جمهوری اسلامی ایران مبدل ساخته و إن شاء الله توحش غربی را به تمدن نوین اسلامی ایرانی تبدیل خواهد کرد.
رابطه حکمت و حکومت در اندیشه خواجه نصیر
خواجه نصیر در همان اخلاق ناصری میگوید: «مبادی دولتها از اتّفاق رأیهای جماعتی خیزد که در تعاون و تظاهر(پشتیبانی) یکدیگر به جای یک شخص (شخص واحد) باشند. پس اگر آن اتفاق، محمود بُوَد، دولت حقّ باشد (جمهوری اسلامی میشود) و الاّ باطل». ممکن است حکومت براساس حکمت طبیعی باشد نه حکمت متعالی. اگر بر اساس حکمت متعالی و الاهی شکل گرفت، دولت آن هم متعالی است. جمهوری اسلامی بروز، برآمد و بر بنیاد اینچنین حکمت متعالی میباشد. اما اگر بنیاد آن، حکمت طبیعی باشد دولت مدرن سوسیالیستی یا لیبرالیستی میشود. هر چند حکمت طبیعی در حقیقت حکمت نیست. این دولتها هم مبنا و حکمت و فلسفه حکومتی طبیعی دارند. چنان که به تعبیر لئو اشتراوس در «فلسفه سیاسی چیست؟»: مدرنیسم در ارزش، بینش و منش و در دانش و نیز در کنش و روش و نگاه، نظریه و نظام سیاسی و حکومتی از ماکیاولی به بعد این چنین است. بدون فلسفه، حکومت ممکن نیست. فقه هم فلسفه خود را دارد.
و نیز خواجه میفرماید: «و چون جماعتی غالب شوند (انقلاب پیروز شود) اگر سیرت ایشان را نظامی بُود (طرح و برنامه یا استراتژی خاصّی داشته باشند) و اعتبار عدالتی کند (تعادل را رعایت کنند و افراط و تفریط و نوسان نداشته باشند. تقوا و عدالت یا نظم و کارآمدی دو اصل هستند و به تعبیر امام سیاست امامت؛ «أوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم») دولت ایشان مدّتی بماند وگرنه به زودی متلاشی میشود (در معرض آسیب قرار میگیرد)».
دلیل هم میآورد که به چه علّت مشکل پیدا میکند. ادامه میدهد: «چنانکه قوام بدن به طبیعت بود (طبیعت و نفس مدبّر بدن است) و قوام نفس به عقل است (عقل هم مدبّر نفس است) قوام مُدُن به مَلِک بُود (مدیر مملکت دولت است) و قوام ملک به سیاست بُود (ملک باید راهبرد داشته باشد) و قوام سیاست به حکمت (حکمت باید اساس باشد)». پس اینطور شد:
حکمت «سیاست مَلِک(دولت)» مدن(نظام مدنی)
«چون حکمت در مدینه متعارف باشد»؛ نه اینکه فقط خواص بدانند. بلکه جریان عمومی باشد و همه بقدر و بتناسب خود حکیم باشند. جدلهای جناحی در کشور نباشد. تخریب و تهمت را کم کنند و حکمت و اخلاق را افزایش دهند. نه اینکه ما اینجا برای خودمان صحبت کنیم و رسانهها برای خودشان جریانسازی کنند «و ناموس حقّ مقتدا»؛ ناموس به معنای دین، و منظور، آن دینی است که اساس آن حکمت است. چنین دینی میتواند انقلاب را حفظ کند و کارآمد باشد. دینی که در آن حکمت نباشد تولیدکننده تکفیر است، تصلب، انسداد و تسلّف تولید میکند و از کسی که دین ندارد خطرناکتر است. ادعای دین و تقدّسمآبی میکند و شور دارد ولی شعور ندارد. حرکت دارد اما حکمت ندارد و حرکت بدون حکمت او را به ابزار بیگانه تبدیل میکند و آتشبیار معرکه و حمال حطب میشود. «نظام حاصل بُوَد و توجه به کمال، موجود»؛ رشد، کارآمدی؛ بهرهوری و اثربخشی و کمال و کرامت مییابد.
«امّا اگر حکمت مفارقت کند (حکمت ضعیف شود مانند بنایی خواهد شد که پی اول آن سست شود) خذلان به ناموس راه یابد (دین آسیب میبیند) و چون خذلان به ناموس راه یابد زینت مُلک بَرَد»؛ نه اینکه قدرت آن ضعیف شود و به رکود و تورم دچار شود. بلکه ذلیل میشود.
آنجا که محمّد بن جریر طبری در تفسیر آیه شریفه «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُم» میگوید ریح یا روح یعنی قدرت، سیاست و عزّت. اگر حکمت رفت عزّت میرود. زینت و زیبایی یک نظام که از قدرت و اقتدار و نیز ثروت آن به مراتب بالاتر است از بین میرود. زیرا آنها همه ابزار است و زینت است که اصالت دارد.
«و فتنه پدید آید و رسوم مروّت مندرس شود و نعمت به نقمت بدل شود». استقلال یا به انزوا تبدیل میشود یا به وابستگی. آزادی یا بیبندوباری میشود یا اختناق. ممکن است جمهوری اسلامی در معرض این باشد که از حاکمیت مردم شریف به عوامسالاری تبدیل شود. اینکه افلاطون و ارسطو دموکراسی را نفی میکردند به این دلیل بود که دموکراسی در آن زمان به معنای عوامسالاری بود. عوامسالاری غیر از مردمسالاری است که منظور از آن حاکمیت مردم شریف است. امروزه عوامسالاری در دنیا به صورت یک خطر درآمده است؛ زیرا در ظاهر گویا مردم حاکم هستند. ولی در باطن سرمایهسالاری یا دولتسالاری است.
جمهوری اسلامی، جمهوری مردمسالاری است؛ زیرا در آن مردم شریف، فهیم، با احساس مسؤولیت و در واقع می-توان گفت مردم حکیم حاکماند. اگر چنین شد که رهبر حکیم باشد و مردم فهیم، کارآمدی ایجاد خواهد شد.
در ادامه بحث به انواع رابطه بین حکمت و حکمت متعالیه با انقلاب و حرکت انقلاب و حکومت اسلامی اشاره می-کنم. آن نوع خاص را إن شاء الله بازخوانی خواهم کرد.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. آقای دکتر صدرا بحث را در باب حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی از اینجا شروع کردند که حاکمیت حکمت توسط حضرت امام در ایران تحقق پیدا کرد. درواقع بزرگترین کار امام وارد کردن حکمت در حکومت بود که آرزوی دیرینه حکما بوده است. حرکت انقلاب اسلامی نیز در واقع بروز و ظهور حکمت بوده است. همچنین اشاره فرمودند که حکمت، متعالی و در پی حقیقت و حقیقت است و یک سیر بیشتر نداشته است. بنابراین مدعا این بود که بنیاد انقلاب اسلامی حکمت است و این حکمت متعالی است و حرکت انقلاب اسلامی بروز و ظهور حکمت است.
در ادامه بحث منظورشان را از اسلام و دین بیان کردند و برداشتهای موجود درباره اسلام و تفاوتهای آنها با یک-دیگر را بیان کردند. همچنین نوع برداشت حکمت از اسلام را توضیح دادند و در ضمن فرمایشی که از خواجه نصیر نقل کردند تقوا، نظم، کارآمدی و تعادل را به طور همزمان مورد تأکید قرار دادند و در نهایت فرمودند که به هر حال این حکمت است که منجر به تقویت دین خواهد شد. إن شاء الله همانطور که فرمودند در ادامه فرمایشاتشان در بحث انواع رابطه و نسبت حکمت با انقلاب اسلامی از مباحثشان استفاده خواهیم کرد.
در ادامه از جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای دکتر نجف لکزایی درخواست میکنم مباحث خود را ارائه فرمایند.
دکتر لکزایی: سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرّحمن الرّحیم. الحمدلله ربّ العالیمن و صلّی الله علی سیّدنا محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین المعصومین.
ایّام فاطمیّه را تسلیت عرض میکنم و ایّام مبارکه دهه فجر را تبریک میگویم. از شما عزیزان به خاطر حضور در این جلسه تشکّر میکنم. به ویژه از استاد ارجمند حضرت آیت الله فیّاضی که با حضورشان وزانت خاصّی به جلسه ما بخشیدند و نیز از مجمع عالی حکمت اسلامی به خاطر اهتمام در امتداد بخشیدن به حکمت متعالیه در عرصههای سیاسی و اجتماعی که مطالبه مقام معظّم رهبری بوده و هست تشکّر میکنم. از اساتید خودم استفاده کردم.
تذکّر چند نکته
نکته اول: ما نمیخواهیم بگوییم انقلاب اسلامی فقط محصول حکمت متعالیه است. انقلاب اسلامی از علوم اسلامی مختلف نظیر فقه، اخلاق، کلام، تفسیر قرآن، رویکرد سیاسی به قرآن و نیز از بسیاری علل و عوامل و دلایل دیگر بهره برده است و حکمت متعالیه یکی از آنها است.
نکته دوم: اگر ما مبانی فلسفی انقلاب را بحث نکنیم دیگران مبنا ارائه میکنند. چنانکه کسانی در این زمینه کتاب و مقاله نوشتهاند و فلسفه مارکسیستی را به عنوان مبنای فلسفی انقلاب مردم ایران معرفی کردهاند. کسانی هم فلسفههای اگزیستانسیالیستی را تأمینکننده بُعد فلسفی انقلاب دانستهاند و کسانی هم فلسفههای لیبرالیستی را. بنابراین عنایت داشته باشید که اگر به این بحث بیتوجهی یا کمتوجهی شود چه پیامدهایی دارد.
نکته سوم: آیا ما از خود امام شاهدی بر این داریم که حکمت متعالیه تأثیری بر شخص ایشان و انقلاب گذاشته باشد؟ بله، من فقط یک نقل قول را در این مورد ذکر میکنم. حسنین هیکل خبرنگار معروف مصری که در واقع باید او را یک فرد جهانی و بینالمللی بدانیم، در پاریس با امام مصاحبهای دارد که مصاحبه بسیار مهمی است.
او از حضرت امام پرسید: علاوه بر پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و امام علی ـ سلام الله علیه ـ و قرآن تحت تأثیر چه کتابها و اشخاصی بودید؟
امام در پاسخ فرمودند: «این نیاز به تأمل دارد و کتابهای ما خیلی زیاد است». امّا عجالتاً این جمله را فرمودند- این عین تعبیر حضرت امام است -: «شاید بتوان گفت در فلسفه، «ملاّصدرا»، از کتب اخبار، «کافی» و در فقه، «جواهر»».
این پرسش و پاسخ در فرانسه صورت گرفته است. امام در فقه نام کتاب «جواهر الکلام» را آورده است. در حدیث نام کتاب آورده و «کافی» را گفته است. جالب است بدانید که امام در «چهل حدیث» خود هر 40 حدیث را از کافی آورده است. امّا در فلسفه کتاب خاصّی را نام نمیبرد و اسم شخص میآورد. ابتدا هم فلسفه را میگوید در فلسفه ملاّصدرا…». مقام معظم رهبری هم که فرمودند «امام خمینی چکیده و زبده ملاصدرا» است. علاّمه جوادی آملی هم فرمودند «امام قهرمان اسفار اربعه» است.
تفکر راهبردی و راهبری راهبردی، مهمترین آموزه حکمت متعالیه
حال من پرسشی مطرح میکنم که میخواهم آن را پاسخ بدهم. پرسش من این است که مهمترین چیزی که امام از حکمت متعالیه گرفته است چیست؟ یا حداقل یکی از مهمترین چیزیهایی که امام از حکمت متعالیه گرفته است چیست؟ یا اگر ما بخواهیم از حکمت متعالیه بیاموزیم چه چیزی یا چه چیزهایی را میتوانیم بیاموزیم که به حکمتمان امتداد سیاسی اجتماعی بدهیم؟ به نظر من پاسخ این است: تفکر راهبردی و راهبری راهبردی.
به عنوان سند عبارتی را از الشّواهد الرّبوبیّه میخوانم. همه میدانند که این کتاب از آثار ملاّصدرا است. مشهد پنجم این کتاب فی النّبوّات و الولایات و فیه شاهدان، الشّاهد الاول: فی اوصاف النّبی ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و خصائصه و فیه اشراقاتٌ. ملاّصدرا در اشراق اول این کتاب میخواهد این پرسش را پاسخ دهد که خداوند چه انسانی را به عنوان نبیّ انتخاب میکند. او برای اینکه به این پرسش پاسخ دهد انواع انسانها را نام میبرد که چندگونه انسان داریم و کدام نوع لیاقت و شایستگی و استحقاق نبوّت و رهبری را دارد.
پیش از اینکه وارد این بحث شویم لازم است مقدمه کوتاهی عرض کنم. علم سیاست، علم دولت است؛ یعنی موضوعی که در علم سیاست مطالعه میشود و در بقیه علوم به آن پرداخته نمیشود موضوع دولت است. مهمترین وظیفه دولت یا به تعبیر دیگر وظیفه ذاتی دولت، تولید، تحصیل و حفظ امنیت است. مهمترین دغدغه انسان نیز امنیت و بقا است.
مراتب نفس انسانی در اندیشه ملاّصدرا
ملاّصدرا در اینجا بسیار زیبا با لحاظ امنیت و بقا به تقسیم انسانها پرداخته است. این تقسیم تا جایی که من میدانم یک تقسیم ابتکاری است. ایشان میفرماید:
«إعلم أنّ للإنسان مقاماتٌ و درجاتٌ متفاوتة بعضُها حسیّةٌ و بعضُها خیالیّةٌ و بعضُها فکریّةٌ و بعضُها شهودیّةٌ هی بإزاء عوالم مترتّبة بعضُها فوق البعض».
انسان دارای مقامات و درجات حسی، خیالی، فکری و شهودی است.
این مراتب و درجات به ازاء عوالم وجود است، چون انسان کون جامع است، تمامی عوالم را در خود دارد.
«فأولُ منازلِ النّفسِ الإنسانیّةِ درجةُ المحسوسات فمادام الانسانُ فی هذا المنزلِ حُکمُهُ حُکمُ الدّودِ الّتی فی باطنِ الأرضِ و الفراشِ المبثوثِ فی الهواءِ. فإنّ الفراشَ لم یَرتَفِع درجتَه عن درجةِ الاحساسِ فلو کان له تخیّلٌ و حفظٌ للمتخیّلِ بعدَ الاحساس لم یتهافَت علی النّارِ مرّةً بعدَ أُخری و قد تأذّی بها اولاً».
یک دسته از انسانها مانند پروانه هستند، حافظه ندارند و چیزی را که تجربه میکنند نمیتوانند به حافظه بسپارند. به کانون خطر نزدیک میشوند، آسیب میبینند و فرار میکنند، دوباره به کانون خطر باز میگردند. پروانه شعله شمع را میبیند و فراموش میکند که الان از آن سوخته است، دوباره به آتش شمع نزدیک میشود و آنقدر این کار را تکرار میکند تا میسوزد.
دستهای از انسانها نمیتوانند خودشان امنیتشان را تأمین کنند و اگر آنها را به حال خودشان بگذاریم به خودشان صدمه میزنند چون حافظه ندارند. کودک اگر رها شود به بخاری، آب داغ و چای داغ دست میزند چون نمیداند این داغ است و او را میسوزاند. بعضی از بزرگسالان هم مثلاً معتاد میشوند و با زحمت اطرافیان ترکشان میدهند، امّا دوباره معتاد میشوند و به خطر بازمیگردند.
«و بعد ذلک درجةُ المتخیّلات و مادام الانسانُ فی هذا المنزلِ حُکمُه حُکمُ الطّیرِ و سائرُ الحیوانِ البهیمیِّ. فإنّ الطَّیرَ و غیرَهُ إذا تَأذّی فی موضعٍ بالضّربِ یَفِرُّ منه و لم یُعاقِب».
و دسته دوم افرادی هستند که اگر دچار تهدید و آسیب شوند به یادشان میماند و به موضعی که در آن تهدید شدند برنمیگردند. مثل پرندگان که اگر به آنها سنگ پرتاب شود دیگر به آنجا برنمیگردند. انسان در این درجه هنوز حیوان ناقص است.
«و بعد ذلک و هو منزلُه الثالث درجةُ المُوهُومات فهو فی هذا المنزل بهیمةٌ کاملةً».
در این منزل سوم که وهم هم به انسان اضافه شده است تازه حیوان کامل میشود:
«کالفرَسِ مثلاً فإنّه یحذَرُ مِن الاسدِ إذا رآهُ و إن لم یَتَأذّی به قطٌّ».
گوسفند با دیدن گرگ فرار میکند هرچند قبلاً ندیده باشد که گرگی گوسفندی را دریده است. خطر را حسّ میکند، منتها وقتی با آن مواجه شود. بعضی معتقدند که گوسفند به خاطر هیبت گرگ از آن فرار میکند نه به خاطر احساس خطر. امّا ملاّصدرا میگوید اینگونه نیست زیرا گوسفند شتر و گاو را میبیند ولی فرار نمیکند با اینکه «هما اعظَمُ منه شکلاً و إهولُ من صورتاً».
«و بعد هذا یَتَرقّی الی عالَم الانسانیّةِ».
بعد از اینکه از مرتبه سوم عبور کرد به مرتبه چهارم که انسانیّت است وارد میشود. شاهد مثال من اینجاست:
«فیُدرَک الاشیاءَ الّتی لاتَدخُلُ فی حسٍّ و لاتخیُّلٍ و لاوهمٍ».
چیزهایی را درک میکند که فراتر از حسّ و خیال و وهم است، فراتر از عالم ناسوت و مثال است. «و یحذَرُ الامورَ المستقبلة» آیندهنگری دارد و از تهدیداتی که ممکن است در آینده متوجه او باشند از هماکنون اجتناب میکند. نه اینکه خطر را ببیند و اجتناب کند.
«و لایقتَصِرُ حذرَه علی العاجلة و یُدرک الاشیاء الغائبة عن الحسِّ و الخیال و الوهم و یطلب الآخرةَ و البقاءَ الابدی».
نه تنها از تهدیداتی که در دنیا متوجه او میشود. بلکه از تهدیداتی که در آخرت نیز ممکن است متوجه او شود اجتناب میکند و میگوید باید به گونهای عمل کنم که بقاء ابدی من به خطر نیافتد. این تفکر راهبردی است.
این تفکر آیندهنگر و راهبردی به انسان عاقل تعلق دارد. به انسانی تعلق دارد که از عالم ناسوت و مثال خارج شده و وارد عالم بالا شده باشد.
«و مِن ها هُنا یقعُ اسمُ الانسانیّةِ بالحقیقةِ و هذه الحقیقةُ هی الرّوحُ المنسوبةُ الی الله تعالی فی قوله «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»».
این انسان باید وارد عالم مجردات شود و اسفار اربعه را طی کند. البته این گروه هم تقسیماتی دارد، گروهی فقط در عالَم معقولات میمانند و گروهی در عالم محسوس، و گروهی نیز میان این دو عالم تردّد میکنند و نبیّ از این دسته سوم است.
تشکیل دولت لازمه بقاء ابدی مردم
این تفکر راهبردی به ما و امام میگوید: اگر شما به فکر بقاء ابدی مردم هستید باید به فکر امنیتشان باشید. تأمین امنیت برعهده دولت است. وظیفه ذاتی و کار ویژه نهاد دولت، حفظ امنیت است. یعنی اگر دولت نتواند امنیتسازی بکند، هیچ نهاد دیگری هم نمیتواند. پس دولتسازی هم، به عنوان مقدمه امنیتسازی، ضروری است.
به همین دلیل نبیّ هم دولتسازی میکند. به همین دلیل است که خداوند به او میگوید: «قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصِیراً» . باید سلطان نصیر و دولت داشته باشد تا بتواند امنیتسازی کند. امنیت حقیقی امنیتی است که دین به ما ارائه میکند و همان بقاء دنیا و آخرت است. امنیتی که معطوف به بقاء ابدی است.
این میشود انسان عاقل و انبیاء و ائمّه از میان این نوع انسانها انتخاب شدهاند. فقیه جامعالشّرایط به گونهای که نه فقط امروز بلکه تا آخرت و بقا ابدی را میبیند و سعی میکند تهدیداتی را که متوجه مردم میشود برطرف کند. نقطه اصلی و کانونی در این بحث همان دولت است. انسانی که به این مرتبه رسیده است در سفر چهارم باید بازگردد و دولتسازی کند و مردم را با خود ببرد. آیا بدون دولت، این کار انجام میشود؟ موسایی که میخواهد مردم را از دست فرعون نجات دهد باید دولتسازی کند. نجات به گونه دیگری اتفاق نمیافتد.
حکمت متعالیه از طریق تزریق تفکر راهبردی و اشراب راهبری راهبردی (امامت) در تکوین و استمرار انقلاب اسلامی نقش داشته و دارد. تفکر رهبری الاهی تفکری است که حکمت متعالیه به دنبال نهادینه کردن آن است. حکمت متعالیه باید به این پرسش پاسخ دهد که چه انسانی میتواند نبیّ و رهبر شود. رهبر وظایفی دارد، از جمله اینکه باید امنیت را تأمین کند و ایمان یعنی امنیت. «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ» ، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه» برای این است که هر اندازه مرتبه ایمان بالا رفت درجه امنیت هم بالا میرود، یعنی بقاء به خطر نمیافتد.
این نکتهای بود که مستند به متن خدمتتان بیان کردم.
رابطه و نسبت دین و سیاست از منظر ملاّصدرا
ملاصدرا در آخر همین متن وارد بحث دین و سیاست و رابطه آنها با هم شده است. او سیاست را جسم و دین را روح آن میداند. سیاست بدون دین «کجسدٍ لا روحَ فیها».
یکی از نویسندگان در همین ایران کتابی نوشته است و در آن ملاصدرا را به عنوان فیلسوفی معرفی کرده است که سیاست ندارد. من از او پرسیدم: آیا شما آثار ملاّصدرا را ملاحظه کردی؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا چنین ادعایی کردی؟ این سخن شما به معنای آن است که شما تحقیق کردهای ولی ملاصدرا در زمینه سیاست دیدگاهی نداشته است، در حالی که شما تحقیق نکردهای. اگر امتداد سیاسی-اجتماعی حکمت متعالیه جدی گرفته شود یکی از هدایای آن به ما همین تفکر راهبردی است.
حکمت قوامدهنده به سیاست
آنچه آقای دکتر صدرا از قول خواجه نصیر خواندند بسیار زیبا است. فرمودند قوام سیاست به حکمت است. ما باید تلاش کنیم تا سیاستمان مبتذل و روزمره نشود و از سوی دشمنان گزند نبیند. آن مؤمن معمولی است که از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود و الا اگر ایمان با پشتوانه حکمت ارتقا یافته باشد مؤمن اصلاً گزیده نمیشود و حتی برای اینکه سایر انسانها نیز به امنیت برسند تلاش میکند. به همین دلیل امام خمینی(ره) به فکر همه انسانها و مستضعفان بود و یک لحظه از فکر مبارزه با نظام سلطه غفلت نکرد.
اندیشه مبارزه با نظام سلطه از کجا میآید؟ اگر حکیم حکمت متعالیه باشید، اگر رهبر الاهی باشید و بینش و فکرتان الاهی باشد به فکر نجات همه انسانها و در پی تأمین امنیت حقیقی خواهید بود. پیامبر اکرم(ص) راضی نبودند بقاء ابدی حتی یک انسان هم به خطر بیافتد، به همین دلیل آنقدر به خود مشقت داد تا آیه «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِین» نازل شد. این هدیه حکمت متعالیه است و دین، فقه، اخلاق، کلام، تفسیر قرآن و سایر معارف اسلامی در اینجا ارتقای راهبردی مییابد. امام به همه معارف اسلامی عزت بخشید. به تعبیر زیبای حضرت آیت الله جوادی آملی نه فقط زندانیان سیاسی را بلکه علوم انسانی و اسلامی را از زندان نجات داد.
امیدواریم إن شاء الله بتوانیم به وظیفه خود عمل کنیم و این تفکر راهبردی و تفکر «راهبری راهبردی» که همان رهبری الاهی است را روز به روز تقویت کنیم. از تصدیعی که پیش آمد عذرخواهی میکنم.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم. ایشان در ابتدا به سه نکته اشاره فرمودند: 1. انقلاب اسلامی فقط محصول حکمت متعالیه نیست بلکه از دانشهای مختلف بهره برده است. 2. اگر از مبنا و بحث حکمت و فلسفه متعالی در تحلیل انقلاب اسلامی و خاستگاه آن سخن نگوییم دیگران فلسفههای دیگر را به انقلاب اسلامی منتسب میکنند. 3. شواهدی را از گفتوگوی شخص امام با حسنین هیکل و فرمایش رهبری ذکر کردند. همچنین به فرمایش حضرت آیت الله جوادی آملی در بنیان مرصوص اشاره کردند که ایشان امام را قهرمان اسفار اربعه میدانند.
بحث تفکر راهبردی را در قالب بیان انواع انسان تبیین کردند و اعتقاد داشتند آنچه حکمت متعالیه به ما میدهد و به نظر در انقلاب اسلامی تأثیرگذار بوده همین تفکر راهبری بوده که از جانب امام مطرح شده است. در آخر هم اشاره کردند که قوام سیاست به حکمت است.
من به فرمایش جناب استاد پارسانیا بازمیگردم. ایشان سه بحث را مطرح کردند و در مورد نسبت فقه و حکمت نیز توضیحی را بیان کردند. ایشان فرمودند که حکمت متعالیه به تقویت فقه نیز منجر میشود و فقها حتی قبل از انقلاب هم از همین پایگاه و منظر به بعضی شبهات و پرسشها پاسخ دادهاند. ایشان در بخش نخست فرمایششان ربط منطقی مستقیم میان حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی را نفی کردند. اگر مایلاند در این بخش در مورد همین مسأله صحبت کنند یا نسبت به دو نوع رابطه دیگری که بیان کردند اگر نکته تکمیلی دارند بفرمایند. البته میتوانند ناظر به فرمایشات اساتید نیز صحبت کنند.
قرائت خاص حکمت متعالیه از ارتباط عالم ماده با عالم معنا
استاد پارسانیا: رابطه حکمت متعالیه و فقه از آن عبارتی که از الشواهد خواند شد قابل استفاده است. حکمت متعالیه ارتباط دنیا را با عقبی، ماده را با معنا، ملک را با ملکوت و سیاست را با دین به نحو اصولی بیان میکند و میگوید اینها غیرقابل تفکیک هستند. در حکم بدن و روح، ظاهر و باطن، اصل و فرع هستند. جغرافیای هستی را وسیعتر از از چارچوب عالم طبیعت میبیند و عالم طبیعت را ظاهر امری میداند که در این جغرافیا قرار دارد و لایههای بسیار وسیعتر و عمیقتری برای هستی قائل است. انسان را سالک و ساکن در این جغرافیای وسیع میداند.
همین مسأله است که پای فقه را به عرصه زندگی سیاسی-اجتماعی انسان میگشاید و حقوق را از یک شکل دنیوی و اینجهانی به شکل معنوی در میآورد و معاش را با معاد پیوند میدهد. این همان اساسی است که نشان میدهد حقوق ما نمیتواند فقط ناظر به زندگی این جهان باشد و در این چارچوب باقی بماند. اهداف و آرمانهای آن، وسیعتر از این عالم است و ما در جهانی وسیعتر از این عالم زندگی میکنیم. این همان بحثی است که عرض کردم؛ یعنی درست است که احکام فقهی و بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی، فلسفی و حکمی نیستند. امّا بدون چنین حکمتی نمیتوانیم چنین فقه و حقوقی داشته باشیم. به این اعتبار میتوان گفت ولایت فقیه هم که یک نظریه فقهی است بر سر سفره همان هستیشناسی و انسانشناسی نشسته است که حکمت متعالیه از آن دفاع میکند و آن را تبیین میکند.
البته میتوانیم فقهی داشته باشیم که در عقبه خود چنین تفسیر حکیمانهای نداشته باشد. آن نوع فقه ظاهرگرایانه که اهل حدیث و قبل از آن ظاهرگرایان عثمانی داشتند. از دل این نوع فقه هم میتواند نوعی انقلاب بیرون آید که زبان اعتراضی داشته باشد در برابر آن نظام زندگی که میخواهد کاملاً دنیوی و اینجهانی باشد. در حال حاضر که جهان اسلام در آستانه یک خیزش و حضور مجدد تاریخی و فرهنگی است این ظرفیتها در حال فعال شدن است. اما حکمت متعالیه قرائت خاصی از معنویت و ارتباط معنا با دنیا و نوع عملکرد انسان دارد.
بررسی رابطه حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی از طریق بررسی زمینههای وقوع انقلاب
میخواهم مطلبی را ناظر به پرسش این نشست و نقش حکمت متعالیه در تعامل با انقلاب اسلامی ایران و تداوم آن ذکر کنم. باید ببینیم انقلاب در برابر چه بود و در قبال چه هست و چگونه رخ داده است. شکل ظاهری این انقلاب و ظرف بروز و ظهور آن، یک ظرف سیاسی بود، و آن عبارت بود از فروپاشی یک نظام سیاسی که قدرت خود را در حاشیه جهان مدرن و دنیای غرب تأمین میکرد.
انقلاب اسلامی ایران در مرحله نخست شکستن یک مدل استبدادی از نوع استبداد استعماری بود. استبدادی که مشروطه در برابر ایستاد، یک استبداد تاریخی، عشیرهای و قبیلهای بود. نه یک استبداد استعماری. هرچند به تدریج میرفت که به کارگزار استعمار تبدیل شود. اما عقبه رضاخان، جایگاه قبیلهای او نبود. او یک قزاق بود که در چارچوب مناسبات خود با انگلستان و آمریکا و حمایتهای آنها از او بر سر کار آمد و بر اساس این معادلات رفتار میکرد. بنابراین استبدادی که انقلاب اسلامی ایران در برابر آن ایستادگی کرد نه یک استبداد داخلی، بلکه استبدادی بود در حاشیه یک قدرت جهانی که جهان را به بخشهای متن و حاشیه تقسیم کرده است.
ما در واقع با جهانی مواجه هستیم به مرکزیت دول غربی و محوریت آمریکا مواجه هستیم. یک امپراطوری جهانی که با فرهنگ خاصی در عرصه سیاسی و اقتصادی نیز جهانی عمل میکند و هم فرهنگ و هم اقتصاد و سیاست آن جهانی است. مواجهه ترامپ با کسانی است که از بیرون آمریکا به داخل میآیند و او سعی میکند در این چارچوب عمل کند. یعنی رابطه و وعده و حلّ مشکل خود را در چارچوب ارتباط با غیربومیان در درون آمریکا میبیند. اینکه آیا واقعاً مشکل در این سطح است یا نه بحث دیگری است. امّا با وعده و شعاری که میدهد و دیواری که میکشد در واقع ارتباط خود را با بیرون تعریف میکند.
تأثیر نظریات اجتماعی-فلسفی در نوع عملکرد سیاسی سیاستمداران
انقلابی که رخ میدهد هویت خود را با چه تعریف میکند. سیاست جهان غرب در ظهور فرهنگ آن است. جهان غرب، جهانی است که تولدی دارد و برای خود شناسنامهای دارد. پیدایش خود را مربوط به زمان پس از رنسانس میداند و درست هم هست؛ یعنی فرهنگ جدیدی است که جهانی شده است. این فرهنگ، عقبهای دارد و از ظرفیتهایی استفاده می-کند و در درون خود از این عقبه استفاده کرده و آن را بازسازی و بازتعریف کرده است. عمیقترین لایه فرهنگی غرب، سطحی است که تصویر انسان و جهان را ترسیم میکند و آن عبارت است از فلسفه و فیلسوفان آن. البته منظورم این نیست که هویت جهان غرب با فلاسفه آن رغم میخورد. اما عمیقترین بخش هویتی خود را در فلسفهاش اظهار و تفسیر میکند. این دکارت، بیکن، لاک، بارکلی، هیوم، کانت، هگل و نوکانتیها هستند که نظریههای اجتماعی و مسائل بعدی را به صورتی دنبال میکنند.
ژیژک در مصاحبهای که اخیراً با یکی از این شبکهها داشت سخن دقیقی بیان کرد: آن چیزی که امروز ترامپ برای توجیه عملکرد خود از آن استفاده میکند، بحث گسترش حوزه مطالعات فرهنگی است و دیدگاه افرادی نظیر دریدا و… است که ترامپ عملکرد سیاسی خود را در این سطح برده است. مقصودم این است که شکلگیری یک نظریه اجتماعی-فلسفی در نوع عملکرد سیاسی سیاستمداران هم مؤثر است.
حکمت متعالیه مفسّر هویت انقلاب اسلامی
آنچه در انقلاب اسلامی ایران رخ داد در سطح سیاست ظاهر شد. اما یک خیزش فرهنگی و تمدنی به وقوع پیوست که نقطه عطفی برای مواجهه جهان اسلام و جهان غرب بود. اما مسأله این است که جهان اسلام چگونه هویت خود را تفسیر میکند. بدون شک یکی از غنیترین ادبیاتهای تاریخی ما برای تفسیر این هویت، حکمت صدرایی است. البته حکمت صدرایی کلام آخر نیست. همانطور که کلام نخست هم نبود. اما بیشک ظرفیت بینظیری بود که رهبری این انقلاب هویت، عمل و دانشی را که بر پایه آن عمل میکرد، براساس آن توجیه میکرد. امام در کتاب جنود عقل و جهل لشکریانی که در درون و بیرون انسان وجود دارد و صفبندیهای آنها را کاملاً ترسیم میکند و جنگ 8 ساله نیز بر همین اساس توجیه می-شود.
استمرار این انقلاب نیازمند آن است که این هویت در درون آن بازخوانی و بازسازی شود و توسعه یابد. البته نظام معرفتی و رسمی که در درون جامعه ما و در حاشیه سیاست مدرن و با مرجعیت علوم اجتماعی، سیاسی و انسانی جهان غرب شکل گرفته است، برای تفسیر خود از ظرفیت حکمت صدرایی یا معارف درون جامعه نظیر فقه استفاده نمیکند. بنابراین این مختص حکمت صدرایی نیست. بلکه فقه نیز همینطور است و هیچ هویت علمی ندارد. آیا فقه به عنوان بخشی از حوزه علوم سیاسی خوانده میشود یا براساس تعریفی که در نیمه دوم قرن نوزدهم از علم ارائه شد فقه اجازه ورود ندارد و در نتیجه فاقد هویت علمی است؟ پس از آن هم که رویکردهای انتقادی و تجویزی وارد علوم سیاسی میشود رویکرد تجویزی و انتقادی فقهی اجازه ورود نمییابد.
البته میتوانیم معرفت علمی فقهی که در انقلاب اسلامی فعال بوده است را علم بدانیم. اما علمی که هویت علمی خود را با عقبه حکمت صدرایی یافته است. منظورم این است که حکمت صدرایی با امتدادی که در قلمرو علوم اجتماعی و علوم سیاسی پیدا میکند ظرفیت تولید دانش را داشته و دارد. اینکه میگویم داشته از این باب است که نگوییم باید علوم سیاسی و اجتماعی خود را تولید کنیم. بلکه کافی است بدانیم علم در عرصه حکمت متعالیه معنا و چارچوبهای متناظر با خود را داشته است.
ظرفیتهای حکمت متعالیه پس از تحقق انقلاب اسلامی
اگر بعد از تحقق انقلاب در عرصه سیاست، آن را در عرصه نظریات علمی را امتداد ندهیم و همچنان استقرار معرفت علمی مدرن و مرجعیت آن را بپذیریم و آن را طرف گفتوگو و مخاطب خودمان قرار ندهیم و آن سوژه ما باشد که بخواهیم خودمان را از منظر و افق آن ببینیم، در امتداد انقلاب خلأی به وجود خواهد آمد و از آنجا که انقلاب هویت انسانی و فرهنگی دارد این امر مانع از استمرار و باز تولید آن میشود و استحاله آن را به دنبال دارد. ما باید از ظرفیت عقلانیت تاریخی خود برای بازخوانی خودمان و تدوین دانشهایی که آیندهنگری مرتبط با آن را در پی دارد استفاده کنیم و امتداد حکمت متعالیه این ظرفیت را برای ما در پی خواهد داشت.
حکمت متعالیه همچنین باید در مقابل تهاجماتی که این روزها شاهد آن هستیم حمایتکننده فقهمان باشد. مراجع ما به مناظره کشیده میشوند، در حالی که این مناظرهها اصلاً مناظره فقهی نیست. بلکه مناظراتی کاملاً فلسفی است که عقبههای معرفتشناختی فقه را به چالش میکشد. فقیهان ما –اعم از جهان شیعه و جهان اهل سنت هر یک متناسب با خود- در فرهنگی کاملاً متلائم با کلام و فلسفه خود، تفاسیر متناظر و متناسبی در مورد جهان و انسان داشتند که حکمت متعالیه از آن حمایت کرده است. به نظر من این نقشی است که حکمت متعالیه در حال حاضر بر عهده دارد و پیش از این هم بر عهده داشته است.
قدرت سیاسی مسلط قبل از انقلاب چندان دغدغه دفاع نظری از خود را نداشت. در حاشیه قدرت جهانی مسلط بود و عمل میکرد و اگر توجیه و تفسیری از آن میخواستیم قاعدتاً از نظریههای سیاسی یا اجتماعیای بهره میبرد که در دهههای 60 و 70 توسعه را در حاشیه ورود مستقیم و بیواسطه تکنولوژی و علم توجیه میکردند. تعبیر خود شاه این بود که ما اینها را بسیار ارزان وارد میکنیم و رقیبان او جریانهای چپگرا بودند.
ظرفیت فکری جامعه ما در دفاع از هویت فرهنگی و تاریخی و سنگرهای دینی عمدتاً حکمت معالیه بود. در واقع علامه طباطبایی، شهید مطهری و دیگرانی که وارد عرصه گفتوگو شدند، سنگینی و وزانت کار را به افق حکمت متعالیه می-کشیدند. حتی کسانی هم که به حکمت متعالیه نگاه سیاسی نداشتند، باز هم اگر ظرفیتی در آن میدیدند استفاده میکردند. همانطور که خانم لیلا عشقی بیان کردند کُربن از همان ظرفیتی استفاده کرده است که قرائت یک ظرفیت انقلابی هم از آن به دست میآید. همانطور که مسأله مهدویت، هم ظرفیت انجمن حجتیه را دارد و هم ظرفیت نیابت امام زمان و ولایت فقیه را.
بنابراین این حوزه حکمت توانمندیهای مربوط به خود را دارد، قبل از انقلاب نقش ایفا کرد و بعد از آن هم نقش ایفا میکند و بسط مییابد. اگر بخواهم ویژگیهای عقلانیت مدرن را نام ببرم با مسائلی مواجه میشویم که آن مسائل چالشهای جدی تاریخی، فرهنگی و دینی ما را به وجود میآورد: سوبژکتیو بودن آن، گرایشِ بخشی از آن به سمت جریانهای پوزیتیویستی و نیز رویکردهای پستمدرنی که در آن شکل گرفته است. هر قدم جلوتر میآید چالشهای آن برای ما جدیتر میشود و سنگری است که میتواند در مقابل این چالشها به ما قدرت مقاومت دهد و در مقابل این دوگانههای ایجاد شده پاسخ متناظر با هویت فرهنگی ما بدهد. بیتردید حکمت متعالیه در قله و اوج آن است.
میخواستم چند مورد از چالشها و اینکه حکمت متعالیه چگونه میتواند به حل آنها کمک کند را بیان کنم امّا چون فرصت نیست و برای انجام کاری باید جلسه را زودتر ترک کنم از بیان آنها صرفنظر میکنم.
دبیر علمی: از فرمایشات شما متشکرم. تأکید عمده استاد بر هویتبخشی فلسفه متعالیه به انقلاب اسلامی بود به خصوص ظرفیتهای حکمت متعالیه در منازعات و بحثهای فکری که ایشان معتقدند این بحثها فلسفی است و نه فقهی یا رویکردهای دیگر. در آغاز نیز به نسبت دین و دنیا، دین و سیاست، ملک و ملکوت در حکمت متعالیه پرداختند و بر بهره-گیری از ظرفیتهای عقلانی تفکر اسلامی و تفکّر متعالیه تأکید کردند. از نظر ایشان تفکر و تفسیر حکیمانه میتواند از فقه پشتیبانی کند. با طرح سخن ژیژک هویّت انقلاب را بسیار مورد تأکید قرار دادند. به اعتقاد ایشان در منازعات و گفتوگوها هویّت انقلاب با مباحث فلسفی مطرح میشود و منازعات موجود هم عمدتاً فلسفی هستند. البته مباحث دیگری هم داشتند که فرصت بهرهگیری از فرمایشاتشان نبود. در هر صورت از نگاه ابشان استمرار این انقلاب نیازمند آن است که این هویّت در درون آن بازخوانی و بازسازی شود و توسعه یابد.
جناب آقای دکتر صدرا در بخش مقدمه به خصوص با آن فرمایشی که از مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی بیان کردند بیشتر به تبیین بحث حکمت و رابطه آن با دین پرداختند. در این بخش بنا شد به انواع رابطه میان حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی بپردازند. البته شاید فرصت زیادی نداشته باشیم. عزیزان هم اگر پرسشی دارند به صورت مکتوب ارائه فرمایند که در فرصت باقیمانده از محضر اساتید استفاده کنیم.
انواع رابطه میان حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی
دکتر صدرا: ما بر سر رابطه و نسبت حکمت متعالی و انقلاب اسلامی و احیاناً حکومت جمهوری اسلامی -به عنوان برآمد و امتداد آن- است. توجه داشته باشید که رابطه و نسبت با هم تفاوت دارند. میان حکمت متعالی و انقلاب اسلامی 3 یا 4 نوع رابطه مفروض است:
- رابطه شکلی: مثلاً میگوییم امام هم حکیم است و هم فقیه. ولی این دو جنبه چندان ارتباطی با هم ندارند. این نوع رابطه چندان قابل قبول نیست و قطعاً میان این دو پدیده ارتباط معناداری وجود دارد.
- رابطه تعاملی: به این معنا که این دو پدیده تأثیر و تأثر متقابل دارند. به هر حال حکمت امام در حرکت ایشان تاثیر گذاشته و برعکس نیز حرکت ایشان ضمن اثرپذیری از حکمت ایشان، مطالبات خاصی در حکمت وی و جهتدهی آن ایجاد کرده است. ممکن است گروه غالبی این نوع رابطه را بپذیرند.
- رابطه علّی که در پی رسیدن به آن هستیم. این رابطه خود بر دو نوع است:
الف.رابطه علّی معلولی: حکمت و حرکت انقلاب اسلامی امام معلول حکمت امام یا حکمت حکومت او میباشد. این حکمت، آن حرکت و حکومت را ایجاب میکند و امام با انقلاب خود آن حرکت حکمتخیز را ایجاد میکند.
ب) علل ناقصه چهارگانه: علل فاعلی و غایی انقلاب اسلامی حکمت متعالی و تعالی حکمی جامعه است تا رسیدن به توسعه متعالی و پیشرفت که کاملاً حکیمانه و حکمتبنیاد و حکمتغایت است. علت مادی انقلاب، کل جامعه میباشد. علت صوری هم سیاست و خود انقلاب و حرکت و حکومت است. در حقیقت غالب متفکران ما از فارابی، خواجه نصیر و ابنخلدون، تا ملاصدرا و امام هر یک بنوعی دولتِ مراد نظام سیاسی و سیاست نظام را علّت صوری میدانند.
نسبت میان این علل نیز یا به نحو همسو است یا غیر همسو؛ یعنی براساس یک نگاه دوئالیستی و سکولاریستی میتوان گفت حکمت و حکومت، دین و سیاست ضد هم هستند و هر جا دین، اخلاق، حکمت و… باشد قدرت و حکومت نخواهد بود. اما در نگاه حکمت متعالیه همچنانکه اشاره شد دین و سیاست کاملاً یگانه و در قالب روح و جسم هستند. این رابطه یک رابطه همسو، همجهت و متوازن است به گونهای که این دو پدیده با هم پیش میروند. بین آنها یگانگی وجود دارد. اما یگانگی غیر از یکگونگی است.
بههرحال همانطورکه روح و جسم از هم متفاوتاند، دین و سیاست نیز با هم تفاوت دارند و با هم مساوی نیستند. دوگونه هستند اما دوگانه نیستند. به عبارت دیگر مونیستی هستند و مبدأ، نظام و غایت واحدی دارند. امّا در عین حال دوگونهاند. حال چه بگوییم روح، حکم تلطیفشده جسم است: «جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء»، به تعبیر مولوی در مثنوی معنوی؛ «از جمادی مُردم و نامی شدم». یا بگوییم اصلاً دو تا هستند یعنی تفکر «روحانیّةالحدوث و البقاء» بپذیریم. قطعاً اگر جسمانیة الحدوث نمیآمد چه بسا انقلاب صورت نمیگرفت. یعنی با روحانیّةالحدوث اصلاً انقلاب شکل نمیگرفت و محافظهکاری جای آن را میگرفت.
آقای دکتر لکزایی موردی را اشاره فرمودند. دهها مورد اینچنینی وجود دارد و بگوییم اگر این تفکر نبود انقلاب نمی-شد. حتماً باید این اصول بوده باشد که به تفکر انقلابی امام بیانجامد. از جمله همین تفکر جسمانیةالحدوث که میتواند دوئالیسم را حل کند و به نگاه توحیدی «فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَة» برسد که میگوید دنیا را باید بسازد تا آخرت هم آباد شود. ولی اگر فرد به دنبال آخرت برود تارک دنیا خواهد شد و به همان برداشت هانری کربن میرسد. البته غرب فقط بر دنیا تأکید میکند. در حالیکه اسلام میگوید دنیا برای آخرت. دنیا را بدون دولت و حکومت نمیتوان ساخت. دولت و حکومت متعالی هم بدون انقلاب متعالی محقق نمیشود. انقلاب و حکومت متعالی نیز نیازمند راهبرد زیرساختی یا زیرساخت راهبردی و فرابردی حکمی و حکمت متعالی است.
شیوههای تأثیرگذاری حکمت متعالیه بر انقلاب اسلامی
شیوه هم میتواند چند نوع باشد:
- برخورد امام با حکمت متعالیه
ببینیم خود امام در مورد انقلاب اسلامی و حکمت متعاله چه گفته است؟ باز هم آقای دکتر لکزایی نمونه آن را فرمودند. مثلاً هر چند حضرت امام از شخصیت ملاصدرا بسیار تمجید کرده است و عنوان بقیةالحکما را در مورد او به کار برده است. اما حدود 35 مورد –که پیشتر به طور جداگانه خدمت دوستان تقدیم کردهایم- بر ملاصدرا نقد زده است. ولی جالب این است که گفته ملاّصدرا از حکمت متعالیه عدول کرده است. یعنی امام، ملاصدرا را مساوی حکمت متعالیه نمیداند. بنابراین وقتی میگوییم حکمت متعالیه منظورمان این است که خود حکمت؛ متعالی است و حکمت متعالیه صدرا، هر چند به مرحله و مرتبه تعادل و تعالی رسیده، اما در مواردی هم عدول کرده است. حکمت متعالی صدرایی: حکمت یا حکمت متعالی با قرائت صدرا توسط پیروان صدرا میباشد. امام را می توان در زمره حکمت متعالی صدرایی تلقی و تعبیر نمود.
- بررسی شخصیت علمی امام
امام شخصیت جامعی دارد و اگر این جامعیت شخصیت ایشان نبود امکان نداشت این انقلاب محقق شود. همین مطلب در مورد علمی که انقلاب اسلامی را پشتیبانی میکند نیز صادق است. یعنی حکمت متعالیه نیز حکمت جامعی است. امام یک عالم و عامل دینی و سیاسی است و اگر هر یک از اینها نبود تحقق انقلاب ممکن نبود. مانند هواپیمایی که یک بال نداشته باشد. امام در علوم هم جامع بود و جامعیت او با جامعیت خواجه نصیر متفاوت بود. خواجه نصیر ریاضیدان، هندسه-دان، پزشک و… بود. ولی امام اینگونه نبود. در عین حال علم جامعی که برای انقلاب لازم است را داشت. امام فیلسوف و حکیم(در شرح جنود عقل)، عارف(مصباح هدایه)، متکلم(در طلب و اراده)، اخلاقی، مفسّر، فقیه و اخلاقی بود. اگر هر یک از این موارد نباشد، انقلاب متعالی به عنوان حرکتی بنیادین، جامع، نظاممند و هدفمند بر اساس حکمت دینی مدنی متعالی صورت نمیگیرد.
اما پرسش این است که آیا اینها جداگانه هستند یا به صورت یک منظومهاند؟ پاسخ این است که امام، تعدد شخصیت ندارد. بلکه یک شخصیت علمی دارد و اینها وجوه گوناگون آن شخصیّت یگانه هستند. فقه او با حکمتش کاملاً مرتبط است؛ به گونهای که اگر این حکمت نبود فقه ایشان آنگونه که بایسته و شایسته است تولید نمیشد. میتوان ادعا و اذعان نمود تمامی فقهایی که اجتهاد کرده و نظریه جدیدی را مطرح کردهاند، حکیم هستند. اجتهاد چه در مستقلات عقلیه باشد و چه در استلزامات عقلی، چه در منبع باشد و چه در روش، بدون حکمت ممکن نخواهد بود. چرا که اجتهاد به اعتباری، کاربست برهان و روش عقلانی در فقه و تفقه است.
به قول علامه مطهری، مرحوم شیخ انصاری، هشت ماه در سبزوار در محضر حاج ملاهادی سبزواری شرح اسفار خوانده است. اگر آن را نمیخواند، بلکه نمیتوانست چنین عقلانیتی را در فقه پایهریزی کند. و به قول استاد سید حسن مصطفوی تمام مجتهدان، اول حکیم هستند و بعد فقیه. اگر سیر آثار امام را ببینیم اول مصباح الهدایه را نوشتهاند و اگر سیر تحول ایشان را بررسی کنیم اول خودسازی کردهاند. مصباح الهدایه شرح فصوص الحکم فارابی است. فصوص الحکم خود یک اثر عرفانی و فلسفی و همانطور که آقای دکتر داوری اشاره کردهاند، موسس فلسفه اسلامی و نیز فلسفه سیاسی اسلامی میباشد. جالب است که هانری کربن نیز کتاب فصوص الحکم فارابی را نه یک فلسفه محض بلکه یک فلسفه کاملاً سیاسی میداند.
امام به مثابه کوه یخی است که در اقیانوس شناور است. ظاهری که ما میبینیم ولایت فقیه است که دکترین سیاسی یعنی راهبرد عملیاتی امام است. نه تئوری یعنی نظریه علمی و حکمی مدنی ایشان. تئوری امام در شرح جنود عقل و جهل بمثابه لایه میانی آن کوه یخ است که پنهان است، به همین دلیل هر کسی نمیتواند آن را فهم کند. ریشه شرح جنود عقل و جهل، مصباح الهدایه است. یعنی اگر مصباح الهدایه نبود شرح جنود عقل و جهل نبود و اگر شرح جنود عقل و جهل اساساً امکان نداشت ولایت فقیه بنحو بایسته مطرح شود. بنابراین فقه امام، لایه بیرونی و دکترین ایشان است. امّا دکترین نیاز به تئوری دارد و تئوری هم مبانی خاص خود را دارد.
برای مثال مارکس تئوریسین است، انگلس دکترین میدهد و لنین اجرا میکند و استالین رهبری انقلاب را بر عهده دارد. اما امام جامع هر سه و بلکه هر چهار مورد است. یعنی هم تئوریسین است و تئوری وی مصباح الهدایه و شرح جنود عقل و جهل است و هم دکترین دارد که همان ولایت فقیه است و هم رهبری انقلاب اسلامی میباشد. هم خود، مؤسس و رهبر نظام است. همانطور که میدانید لنین انقلاب کرد ولی بعد استالین جای او را گرفت. اما امام هم انقلاب کرد و هم خود نظام را تأسیس کرد. ما در طول تاریخ چنین جامعیت شخصیتی علمی عملی دینی سیاسی را سراغ نداریم.
دوستان دیگر نیز این نکته را فرمودند که فقه بدون حکمت، همان چیزی است که آل شیخ در عربستان تولید میکند. اما فقه وهابی سلفی چون پایه حکمی ندارد این مشکلات ظاهرگرایی و تکفیری را به وجود میآورد. اما پایه حکمی باعث استواری آن میشود. پایه حکمی یعنی اینکه نگاه بنیادی، جامع، نظاممند و هدفمند را یکجا داشته باشد. به تعبیری راهبردی باشد یعنی از بنیاد هستی، فطرت و آفرینش انسان آغاز میکند، تا غایت، کرامت و کمال انسان را میببنید و بعد حکم فقهی صادر میکند. همین امر باعث میشود که احکام آن ذرهای با یکدیگر تعارض نداشته باشند. اساساً اندیشه یک حکیم محکم است و نمیتواند ذرهای دچار تعارض شود؛ زیرا در نگاه او کلنگری وجود دارد. حکمت موجب و موجد رسایی و سازواری و در نتیجه کارامدی؛ بهرهوری و اثربخشی است.
- سنت و رهبری امام
مطلب دیگر در باب سنت و رهبری امام است. امام رهبری کاملاً حکیمانه دارد.
- سنجش آموزهها و اصول حکمت متعالیه با راهبرد انقلاب
این مطلب را هم بگویم که آموزهها و اصول حکمت متعالیه را هم باید با راهبرد انقلاب بسنجیم. نمونهای را جناب استاد لکزایی فرمودند که همان اصالت وجود است. اگر بنابر اصالت ماهیت باشد انقلاب اسلامی هرگز محقق نخواهد شد. انقلاب اسلامی حتماً بر پایه اصالت وجود است.
تحلیل متن و محتوای انقلاب اسلامی
در حقیقت اصل بحث من این است. همانطور که جناب آقای دکتر پارسانیا فرمودند انقلاب اساساً پدیدهای است که نه سازش است و نه شورش؛ این دو ضدانقلاب هستند. در واقع انقلاب مانند شجاعت است. شجاعت، فضیلتی است که اساس آن عقلانیت و حکمت است و دو ضد دارد؛ یعنی جبن و جسارت. اگر حکمت، عقلانیت و اعتدال نباشد اساساً شجاعت شکل نمیگیرد. شجاعت یعنی عدم ترس به نحو حکیمانه و همراه با حزم و احتیاط. انقلاب نیز اینگونه است. اساساً پدیدهای عقلانی است که بدون حکمت شکل نمیگیرد. در تغییرات سیاسی پدیدههای نظیر کودتا و… بسیار داریم. اما انقلاب در دنیا بسیار کم اتفاق میافتد و بنابه گفته میشل فوکو و خانم تدا اسکاچپول انقلابی که در تراز انقلاب اسلامی باشد اصلاً نداریم. پس خود انقلاب، پدیدهای است که پایه آن حتماً باید حکمت باشد.
همانطور که گفتیم در مورد اسلام هم آن قرائتی مدنظر است که حکیمانه باشد. قرائت ظاهرگرایانه سازگرانه یا برعکس خوارجی یا تکفیری اصلاً مدنظر نیست.
ایران هم که به سرزمین حکمت مشهور است. به قول ابنخلدون حکمت فقط در ایران و یونان بوده است. حکمت در یونان فقط 2500 سال قبل بوده و بعد از آن یونان هرگز حکمت نداشته است. امّا در ایران هرگز باب حکمت بسته نشده است. چه در دوران پیش از اسلام و چه در دوران پس از اسلام تمام مکاتب حکمی متعلق به ایرانیان بوده است. چه در سیاست و چه در حکمت یک مکتب اسلامی –اعمّ از شیعه و سنی- غیرایرانی وجود نداشته است. در کلام نیز همینطور است؛ کلام معتزله و هر کلام دیگری هر چه به سمت ایران میآمد عقلانیت آن قویتر میشد. در حال حاضر نیز همینطور است؛ یعنی هر چه از ایران به سمت عربستان و مصر میرویم اشعریگری و حنبلیگری در اهل سنت قوی میشود و هر چه به سمت ایران میآییم حتی در میان اهل سنت، حنفیگری و معتزله –که از پایههای عقلی برخوردارند- قویتر میشود.
این، یکی از ویژگیهای ایران است که آن را سرزمین حکمت میدانستند. آقای فوکو که پدر و شاخص پستمدرن است وقتی در دوران انقلاب وارد ایران میشود میگوید در ایران نباید حکمت را در کتابخانههای فارابیها و خواجه نصیرها جستجو کنیم. حکمت در خیابانهای ایران موج میزند. فلاسفه اصطلاح اراده عمومی را جلب کردند تا توجیه کنند. امّا در ایران اراده عمومی مشهود است. بدون حکمت، اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. ابن خلدون همچنین میگوید ایرانیان بر شیوهای بودهاند که به علوم عقلی اهمّیّت میدادهاند.
حکمت حقیقی، تعالی ذاتی دارد
بحث دیگر این است که حکمت اگر حقیقی باشد، ذات آن متعالی است و حکمت غیرمتعالی نداریم. حکمت جاودانه شرقی و ایرانی هم متعالی است کما اینکه ملاصدرا 72 بار با نامهای حکمت خسروانی، حکمت فهلویون، حکمت فارس و … از آن یاد میکند. ملاصدرا هرگز ادعا نمیکند که حکمت متعالیه را تأسیس کرده است. این ما هستیم که میگوییم ملاصدرا “حکمت متعالیه” را تأسیس کرده و واقعاً هم تأسیس بمعنای تبیین(تئوریزه)کرده است. حکمت اساساً متعالی بوده است. امّا خواجه نصیر آن را تقریب و ملاصدرا آن را تجمیع کرده است. تمام مشارب در یک نظام جامع حکمی فراهم آمدند. در حقیقت “حکمت متعالیه” ملاصدرا مرحله تجمیع، توحید، تعادل و تعالی حکمت است. ملاصدرا حکمت را تئوریزه و تبیین کرده و آن را به اوج رسانده است. بعد این سیر ادامه یافت تا به حضرت امام رسید.
پیدایش انقلاب محصول توازن و تعادل شور و شعور
بنابراین وقتی میگوییم حکمت، منظور آن است که جایی که باید برهانی باشد، برهانی است و جایی که باید شهودی باشد، شهودی است. با عرض معذرت از محضر جناب آقای دکتر یوسفیراد که نماینده فلسفه سیاسی برهانی است باید بگویم که اگر حکمت صرفاً برهانی باشد، درست است که با برهان نگرش پیدا میکنیم، امّا چون گرایش پیدا نمیکنیم «حرکت» صورت نمیگیرد. حتماً باید شهود باشد تا شهادت طلبی که مقدمه و لازمه حرکت انقلابیگری بوده اتفاق بیافتد.
برهان به ما شعور میدهد. امّا در ما شور ایجاد نمیکند. حکمت به ما میدهد. امّا در ما حرکت ایجاد نمیکند. حتّی شاید بتوان گفت که شهادت شیخ اشراق با شهود وی ارتباطی داشته است. البته این باید در جای خودش بحث شود. این شهود که در کنار برهان آمد هم شعور ایجاد میکند و هم شور. اگر شور نباشد، انقلاب صورت نمیگیرد. حکمت به تنهایی حرکت ایجاد نمیکند. حکمت و حرکت باید با هم همراه شود تا انقلاب شکل بگیرد. اگر حکمت نباشد و صرفاً حرکت باشد یا شور بدون شعور باشد محصول آن همان تکفیر و شورش خواهد بود. اگر حکمت و شعور باشد ولی شور نباشد، چه بسا به سازش منجر خواهد شد. مانند یونانیان باستان که در زمان ارسطو و افلاطون در اوج حکمت تحت سلطه اسپارت بودند.
بنابراین شور و شعور باید با هم توازن و تعادل داشته باشند. هر یک غلبه پیدا کند یا به سازش میانجامد یا به شورش. این دو عنصر در حکمت متعالیه به توازن رسیدهاند.
وجودشناسی ملاصدرا در تفکر امام به نوعی ایجادشناسی تبدیل شده است. امام نگاه صیرورتی به هستی داشت و به همین دلیل خدا را هم کارگر میدانست: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْن» یعنی خلق، جریان دارد. با این نگاه بود که امام توانست انقلاب تولید کند.
علامه طباطبایی فیلسوف اجتماعی است؛ یعنی با نگاه سیاسی ـ اجتماعی وارد بحث سیاست شده است و به این معنا به دنبال تشکیل دولت نبوده است (فیلسوف سیاسی صرف نیست). آیت الله بروجردی در بحث تشکیل دولت به نوعی از ایشان جلوتر است. حتی علامه مطهری هر چند شخصیت سیاسیتری دارد امّا فلسفه او هم سیاسی-اجتماعی است. مقدمات و مواد لازم و حتی کافی فلسفه سیاسی را فراهم کرد. اما با شهادتش سیر تولید حکمت و فلسفه سیاسی و مدنی ایشان منقطع شد. نسبت اینها مانند نسبت افلاطون و ارسطو یا محمد عبده و رشید رضا است؛ عبده فرهنگیتر بود و جنبه سیاسی کمتری داشت و رشید رضا جنبه سیاسی بیشتری داشت.
حضرت آقا هم اشاره فرمودند که مکتب فلسفی صدرالمتألّهین همچون شخصیت و زندگی خود او مجموعهای در هم تنیده است. تکبُعدی نیست و به وحدترسیده چند عنصر از عناصر معرفت یعنی عقل منطقی، شهود عرفانی و وحی قرآنی در کنار هم بهره گرفته است. حتی وارد شرح اصول کافی، قرآن و فقه هم شده و فلسفه فقهی وی کاملاً قابل استخراج است و اساس یک فقه راهبری و متعالی قرار گیرد. اگر ملاصدرا نبود، معلوم نبود شیخ انصاری هم باشد. آقای سیدجمالالدین اسدآبادی که پرچم اصلاحات را بلند کرد جامع این دو است؛ یعنی هم مدرس حکمت متعالیه است و هم شاگرد بلافصل شیخ انصاری است. با کمک این دو توانست که نهضت اصلاحات و بیداری را جذب کند و انقلاب مشروطیت را شکل دهد و امثال آیت الله کاشانی وارد صحنه شوند و امام به کمال برسد.
تفصیل این مطالب و منابع آنها در متن موجود است. اگر دوستان بخواهند تقدیم میکنیم. تکملهای داشتم که به دلیل کمبود وقت مطرح نمیکنم.
حکمت دارای چهار بُعد است: نظری، عملی، فردی، مدنی
فقط به عنوان آخرین نکته عرض کنم وقتی میگویم حکمت، به قول فارابی حکمت نظری بدون حکمت عملی و بدون عمل مدنی و حکمی، حکمت ناقصه است. حکمت عملی هم بدون حکمت مدنی «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» خواهد بود. همانطور که نبوت بدون امامت ممکن نیست، حکمت هم بدون حکومت، ناقص است. فارابی در تحصیلالسعاده به تصریح آن را حکمت ناقصه میداند. بنابراین وقتی حکمت، هم بُعد نظری و عملی را شامل میشود و هم بُعد شخصی را، تا به بُعد مدنی نرسد کمال نمییابد.
جالب این است که ابنسینا در ابتدای دانشنامه برخلاف سنتی که حکمت را به نظری و عملی تقسیم میکند و در حکمت عملی هم از فرد شروع میکند و به خانواده و جامعه میرسد، میگوید حکمت ابتدا عملی است و بَعد نظری؛ حکمت عملی هم از بُعد مدنی شروع میشود و به خانواده و فرد میرسد. بنابراین نوع تقسیمات وی کاملاً فرق میکند و نشان میدهد که در این زمان کاملاً تحت شعاع فارابی بوده که معتقد بود حکمت اساساً سویه عملی دارد و باید معطوف به مدنیت باشد.
امام، این حکمت و به تعبیری حکمت مدنی متعالی را وارد مدنیت و حکومت و به تعبیری حکومت متعالی کرده و حکومت را بر بنیاد حکمت تاسیس نموده است. این بزرگترین وجه و برجستگی انقلاب اسلامی ایران میباشد.
دبیر علمی: بسیار متشکّرم از جناب دکتر صدرا. آنطور که دوستان اطّلاع دادند وقت تمام است. جناب آقای دکتر لکزایی هم اگر جمعبندی دارند بفرمایند.
دکتر لکزایی:بسم الله الرّحمن الرّحیم از حضرت آیت الله فیّاضی تشکّر میکنم که با حضور متواضعانه خود ما را بسیار شرمنده کردند. آقای دکتر صدرا واقعاً بسیار با شور و شعور و با تمام وجود از حکمت و تداوم سیاسی و اجتماعی آن بحث کردند.
آشنایی با آثار حکما لازمه پیگیری امتدادها
جلسات برای فرهنگسازی و گفتمانسازی است. یعنی طبیعتاً همه بحثها را اینجا نمیشود ذکر کرد. ولی من این نکته را در بخش آخر یادآوری میکنم که امتداد سیاسی-اجتماعی پیشکش، ما ابتدا باید خود مباحث سیاسی حکما را به درس و بحث بگذاریم. بعضی از اساتید بزرگوار الشواهد الربوبیه را تا اول مشهد پنجم تدریس میکنند و مبدأ و معاد را تا باب النبوت و السیاسه تدریس میکنند. به همین دلیل طلبهها تصور میکنند که ملاصدرا بحث سیاسی ندارد. در حالی که چنین نیست. من همینجا بحث جهاد ایشان را آوردهام در صفحه 424الشواهد الربوبیه:
«و أمّا جهاد الکفّار و قتالُهم فدفعاً لما یُعرِضُ من المجاهدین للحقِّ من تشویش اسباب الدّیانة و المعیشة الّتَینِ بهما الوصول الی اللّه»
خدا برای چه جهاد را وضع کرده است؟ ملاصدرا میگوید برای اینکه شما با سدکنندگان راه خدا و سدکنندگان راه معیشت مردم مقابله کنید.
متأسفانه میبینیم نویسندهای در کتاب خود مینویسد: ملاصدرا با تأمل در امر معاد به کلی از تأمل در امر معاش بازماند. از او میپرسم: آیا بررسی کردی؟ میگوید: نه. میگویم: پس از کجا گفتی؟ میگوید: روزنتال گفته است. یعنی باید خارجی-ها برای ما بگویند که ملاصدرا بحث سیاسی دارد یا نه.
بحث نفس اسفار که حضرت امام آنجا را برای تدریس انتخاب کرد، برای اسلامیسازی علوم انسانی یک گنج و معدن گرانبها است. ولی ما از آن استفاده نمیکنیم. منظورم این است که «امتداد سیاسی و اجتماعی» که حضرت آقا روی آن تأکید میکند بحث مهمّی است. امّا مگر خود این متنها و خود شرح جنود عقل و جهل چقدر تدریس و مباحثه میشود؟ ما باید اینها را بخوانیم. عالم شدن به زیاد کتاب خواندن نیست، کما اینکه میدانید امام خمینی هم کتابخانه نداشت. عالم شدن به کتابهای درست و کیفی خواندن و با سرچشمهها آشنا شدن است.
جایگاه سیاست در آثار ملاصدرا
طبق تحقیقات انجام شده آخرین کتاب ملاصدرا المظاهر الالهیه است. در این کتاب از همان ابتدا که طبقهبندی علوم را مطرح میکند علم السیاسه را به همین نام در طبقهبندی علوم وارد کرده و بعد سایر مباحث حکمت عملی را مطرح میکند. حتی در نخستین آثارش نظیر شرح هدایه اثیریه هم ذیل طبقهبندی علوم شرح میدهد و وارد بحث لذت و الم میشود. ولی در المظاهر الالهیه بحث، تعالی مییابد؛ یعنی طبقهبندی آخر با طبقهبندی اول واقعاً متفاوت است. ولی بحث تدبیر مُدُن را در هر دو مطرح کرده است.
دکتر صدرا: در تأیید فرمایش شما بگویم حتی در تفاسیرش در مورد علم الاهی میگوید علم الاهی بر سه نوع است: علم رسالت، علم امامت و علم سیاست. علم سیاست را جزو علوم الاهی قرار داده است و معتقد است که این سه علم می-توانند جامعهسازی کنند.
دکتر لکزایی: زیرا سیاست ابزار امام برای تأمین ایمان و امنیت در جامعه و در بین مردم و ارتقا وجود است. حکمت متعالیه چگونه میتواند تعالی ایجاد کند؟ با ارتقاء. قرب هم همین است. اگر عبادت را باید با نیت تقرب به خدا انجام دهیم، این قرب مکانی و زمانی و اعتباری و… نیست. قرب، قرب و ارتقاء وجودی است. هر قدر از عوالم پایین به سمت عوالم بالا سیر کنیم، در عالم بالا مراتب کمالی پایین را از دست نمیدهیم بلکه کمالی به کمالات قبلی اضافه میشود.
امیدوارم إن شاء الله مجمع عالی حکمت اسلامی، گروه فلسفه سیاسی آن و اساتید دیگر در سایر گروهها بتوانند ارتقاء وجود را در تمامی ساحات و سطوح برای انسان امروز و مخصوصاً برای جمهوری اسلامی عزیز به ارمغان آورند. و صلّی الله علی محمّدٍ و آله الطّاهرین. اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجِّل فرجَهم
دبیر علمی: از اساتید ارجمند بسیار متشکّرم. من فرمایش پایانی استاد لکزایی را جمعبندی تلقّی میکنم. نشست امروز طرح بحث بود. فکر میکنم در جلسات دیگر بتوان این بحث را ادامه داد و إن شاء الله ابعاد بحث را دقیقتر و با پرسشهای دقیقتری پیگیری کنیم با ذکر صلواتی بر محمّد و آل محمّد. اللّهم صلّ علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجِّل فرجَهم.
منبع
©2023 . All Rights Reserved